evry thing شنبه 10 تير 1391برچسب: داستان عاشقانه, داستانک زیبا, داستان کوتاه زیبا, داستان کوتاه عاشقانه, داستان یک عشق, داستان زیبای عشق, عشق, :: 15:9 :: نويسنده : Mona
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا ۳ روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟ لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟ دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق… ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟ معلم مکث کرد و جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم. لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید.
ادامه مطلب ... شنبه 10 تير 1391برچسب:داستان افسانه ای, داستان عاشقانه, داستانک زیبا, داستان کوتاه زیبا, داستان کوتاه عاشقانه, :: 14:10 :: نويسنده : Mona
در اساطیر یونان آمده است که نارسیس (Narcis) جوان زیبارویی بود که به عشقِ دلدادگان خود (از دختران زمینی و الهههای آسمانی) کمترین توجهی نداشت. یکی از شیفتگان او حوری (Nymph) زیبایی به نام اکو (Echo) بود که از عشق او روز و شب نداشت. روزی از روزهای دلدادگی، اکو در جنگل با آوازی شادمانه در گشت و گذار بود. هرا، همسر زئوس- خدای خدایان- او را دید و به او بدگمان شد و از فرط حسد نیروی سخن گفتن از او گرفت. از آن پس دیگر اکو نمیتوانست سخن آغاز کند و تنها قادر بود واپسین کلماتی را که میشنود تکرار کند.
ادامه مطلب ... آخرین مطالب
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|